پایاپایا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

تنها دلیل بودنم

یلدا

دومین یلدای با تو بودن هم آمد و گذشت و من هنوز در عجبم از این روزهای گذشته!یعنی واقعا 18 ماه از روزی که اومدی گذشت؟خدایا چرا انقدر زود میگذره؟ من هنوز تشنه ام تشنه روزهای کودکیش. تشنه عطر تنش. تشنه وابستگیش.تشنه همه چیزی که الان هست.............. دومین یلدات مبارک همه زندگی من .این روزها که به دومین های زندگیت میرسیم یاد اولین هاش میافتم و به این فکر میکنم که چطور بدون تو روزهام رو سر میکردم و اون وقته که سرم بی اختیار میره سمت آسمون و با چشمهای اشکی بهش لبخند میزنم و از ته دلم ازش تشکر میکنم و هنوز نمیدونم در جواب کدوم کار نیکم تو رو بهم داد. شکرت خدا همیشه برای همه چیز.... امسال خونه خودمون بودیم و مهمون داشتیم تو هم حسابی با ...
4 دی 1391

همدم من

چی بگم از این روزهامون ؟ از کجاش بگم برات؟ از مهربونیات از صبوریت از شیرینیت از شیطونیات؟ هر چی بگم کمه عزیز دلم. همدم تنهایی من هستی این روزهای دلتنگ.میبینی مادر بجای اینکه من تکیه گاه تو باشم تو پشت و پناه من شدی.خدارو شکر که تو رو دارم الهی مرد کوچیک خونه من همیشه سالم و سلامت باشه.بابا مهدی با کلی اشک و آه ایندفعه رفت و معلوم نیست تا کی برگرده امیدواریم تا شب یلدا برگرده هردوی ما دلتنگش هستیم خیلی زیاد.ولی تو هستی که دست منو میگیری و از طوفان توی دلم میکشی بیرون الهی فدات شم مهربون ترینم. چند روز پیش توی مهد کودک عکاس اومده بود که از نی نی ها عکس بندازه.وقتی نوبت تو شد خیلی آروم با شخصیت رفتی وایسادی سر جات ولی به محض اینکه 1.2...
20 آذر 1391

شیطونک

این روزها فکر میکنم همه همسایه ها هم به شنیدن صدای من عادت کردند از ساعت 4 که میایم خونه تا 9 شب که بخوابی فقط یه جمله رو تکرار میکنیم (دست نزن) قربونت برم که انقدر شیطون شدی دیگه حتی وقت نمیکنم غذا بخورم چه برسه به کارای دیگه گله نمیکنم عزیز دلم همیشه عاشق پسر بچه های شیطون بودم و با چیزهایی هم که از بچگی بابا مهدی میدونم و حتی همین الان!!!!!!!!!!شیطون بودن تو دور از ذهن نبود.من همه جوره عاشقتم عزیزترینم امیدوارم همیشه سلامت باشی و تا میتونی شیطنت کنی. هفته پیش رفته بودیم شمال بادایی جون و باباجون اینا به من و بابا مهدی خیلی خوش گذشت با اینکه اونجا جنابعالی سنگ تموم گذاشتی!شبها برای اینکه بخوابی من و بابا توفیق اجباری نصیبمون شد که بزا...
7 آبان 1391

روز تو

به عشق تو                 و به خاطر تو                                 روزهایم را به شب میرسانم                                                  &nb...
18 مهر 1391

باز هم دوری

را ه میری بند دلم (23/6/91).خدارو شکر که بالاخره به زمین افتخار دادی که خاک کف پات باشه.یک قدم دیگه برای مستقل شدن .خوشحالم از اینکه پیشرفت میکنی ولی مادر دلم میگیره از اینکه دیگه کمتر توی بغلم دارمت.آخ پایا چه کردی با من؟چه کردی که اینجوری هلاکت هستم که حتی بی فکر تو نفس هم نمی کشم. خدارو شکر که پیشمی خدارو شکر که عاشقتم و خدارو شکر به خاطر لحظه لحظه بودنت و به خاطر لحظه لحظه مادر بودنم بابا مهدی امروز رفت زاهدان بعد از سه ماه که پیشمون بود.چه کردی موقع رفتنش طوری که اشک اون هم دراومد.عزیز دلم این روزها تموم میشه میدونم که روزهای خوش ما همین نزدیکیها هستن و دارن یواش یواش به ما میرسن. دیشب تولد زن دایی بود و دایی ...
14 مهر 1391

پایا در قبرس

روز 9 شهریور ساعت 5 صبح پرواز کردیم به سمت قبرس البته فرودگاه بقدری شلوغ بود که فکر میکردیم حتما از پرواز جا میمونیم ولی بهر حال رسیدیم پایا کل پرواز رو خوابید و وقتی رسیدیم کاملا سرحال بود و بعد از صبحانه با بابا مهدی رفت استخر .پسرم توی هتل کوچیک ترین بچه بود و دل همه از مسافرها گرفته تا پرسنل هتل رو برده بود و کلی واسه خودش سالار بود خوشبختانه انقدر خوش مسافرت بود که ما اصلا احساس نکردیم بچه کوچیک همراهمون هست و از دیسکو گرفته تا کنسرت همه جا رفتیم. یه شب رفتیم کنسرت کنان که من خودم خیلی دوستش دارم مهدی جون پایا رو بغل کرده بود و داشت اون جلوها میگردوندش که یه دفعه کنان اومد و پایا رو از بغل مهدی گرفت و برد روی استیج وای جمعی...
4 مهر 1391

برگشتم

دیگه اصلا" نمیگم که ببخشید دیر اومدم و قول میدم از این به بعد زودتر بیام چون میترسم ایندفعه به سال بکشه نیومدنم.فقط انقدر بگم که اینترنت خونه قطع بود و سرکار هم اصلا وقت اومدن به نت رو نداشتم و مسافرت هم باعث شد که دیرکرد ایندفعه طولانی تر باشه. بگذریم بریم سر آنچه در این مدت گذشت تولد پسری روز 15 تیر ماه برگزار شد و خدارو شکر خیلی خوب بود با اینکه خیلی از کارهایی که میخواستم انجام بدم رو یادم رفت ولی باز خیلی خوب بود عزیز دل مامان هم از چند روز قبلش مریض شده بود و لب به هیچ چیز نمیزد ولی شب تولدش انقدر خوش اخلاق بود و پابه پای ما رقصید و خوش اخلاقی کرد که همه تعجب کرده بودند.شب خوبی بود و همه چیز خوب برگزار شد گروه موزیک هم عالی بود...
4 مهر 1391

بدون عنوان

نمی دونم چی باید بهت بگم نمیدونم باید چی تعریف کنم نمی دونم چطور این یکسال گذشت من خواب بودم یا نه من بیدار بودم و بقیه دنیا خواب بودن آره من بیدار بودم من زنده بودم زنده تر از هر کس دیگه ای من هم متولد شدم من هم الان یکسالمه من یه مادر یک ساله ام خدایا نمیدونم چطوری بگم شکر که بدونی چقدر شاکرم بابت این هدیه خدایا خیلی خیلی ممنونم. عزیزترینم یکساله که عطر قشنگت مشام من رو پر کرده و هیچ گلی نمیتونه این عطر و طراوت رو به خونه ما بده. یک ساله که معنی خوشبختی برای ما عوض شده و فکر میکنم چطور قبل از تو هم فکر میکردم خوشبختم.یکساله که هوای من تویی دنیای من تویی دیروز و امروز و فردای من تویی قشنگترینم نمیتونم بگم چقدر دوست دارم نمی تون...
7 تير 1391

کارمند کوچولو

ز ندگی مامان یک قدم دیگه در راه بزرگ شدن و مستقل شدن برداشت.پسرم از امروز با مامانش میاد اداره و با همدیگه برمیگردیم خونه.بله پسر ما هم مهد کودکی شد و امروز اولین روز ورودش به مهد بود.صبح ساعت 5/7 به زور بیدارش کردم و صبحانه خوردیم و پیش بسوی اداره.توی راه تا اداره خوابید و وقتی دم  در مهد رسیدیم بیدار شد. من گذاشتمش توی اتاقشون و اومدم. ولی نمیدونم چرا این عذاب وجدان ولم نمیکنه با اینکه مهد داخل اداره هست و تا الان دو بار رفتم و بهش سرزدم ولی باز یه حس خیلی بدی دارم.ولی پایا اونجا حسابی خوش میگذرونه و هر دفعه که رفتم در حال خندیدن بود ان شاله همیشه لبت خندون باشه عزیز دلم.بقیه اتفاقات این چند وقت هم از این قرار است که دندون سوم&nb...
30 خرداد 1391

غیبت موجه

انگار قسمت نیست که من زود بیام اینجا و بنویسم .همه چیز دست به دست هم میده که ما نیایم. از اول که بخوام بگم اینه که پسری ما مریض شده بود بدجوری. روزای خیلی بدی رو گذروندم تنها بدون مهدی با یه بچه مریض که نگاه تبدارش تمام وجودم رو آتیش میکشید. چند شب توی بیمارستان و خونه تا صبح پاشویه میکردم و فقط اشک میریختم بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم .وای حتی یاداوریش هم حالم رو بد میکنه.خدارو شکر گذشت و بعداز چند روز حالش خوب شد. بلافاصله بعد از مریضی پایا عروسی پسر دایی من بود که باز هم چند روز درگیر مراسمات اون بودیم. بلافاصله بعد از عروسی عمه سپیده پایا اومد خونمون برای خرید جهیزیه که بازهم چند روز در گیر اون بودیم. هفته پیش روز سه شنبه هم خیلی ناگ...
2 خرداد 1391