باز هم دوری
راه میری بند دلم (23/6/91).خدارو شکر که بالاخره به زمین افتخار دادی که خاک کف پات باشه.یک قدم دیگه برای مستقل شدن .خوشحالم از اینکه پیشرفت میکنی ولی مادر دلم میگیره از اینکه دیگه کمتر توی بغلم دارمت.آخ پایا چه کردی با من؟چه کردی که اینجوری هلاکت هستم که حتی بی فکر تو نفس هم نمی کشم.
خدارو شکر که پیشمی خدارو شکر که عاشقتم و خدارو شکر به خاطر لحظه لحظه بودنت و به خاطر لحظه لحظه مادر بودنم
بابا مهدی امروز رفت زاهدان بعد از سه ماه که پیشمون بود.چه کردی موقع رفتنش طوری که اشک اون هم دراومد.عزیز دلم این روزها تموم میشه میدونم که روزهای خوش ما همین نزدیکیها هستن و دارن یواش یواش به ما میرسن.
دیشب تولد زن دایی بود و دایی جون ما و مامان اینا رو دعوت کرد رستوران بدون بابا مهدی سخت بود ولی خوش گذشت شما هر چه از دلبری بلد بودی انجام دادای و موقع رفتن با همه دست دادی و بای بای کردی.فدات بشم من که اینقدر خوبی
پایا و هانا عشق عمه با کیک تولد