کارمند کوچولو
زندگی مامان یک قدم دیگه در راه بزرگ شدن و مستقل شدن برداشت.پسرم از امروز با مامانش میاد اداره و با همدیگه برمیگردیم خونه.بله پسر ما هم مهد کودکی شد و امروز اولین روز ورودش به مهد بود.صبح ساعت 5/7 به زور بیدارش کردم و صبحانه خوردیم و پیش بسوی اداره.توی راه تا اداره خوابید و وقتی دم در مهد رسیدیم بیدار شد. من گذاشتمش توی اتاقشون و اومدم. ولی نمیدونم چرا این عذاب وجدان ولم نمیکنه با اینکه مهد داخل اداره هست و تا الان دو بار رفتم و بهش سرزدم ولی باز یه حس خیلی بدی دارم.ولی پایا اونجا حسابی خوش میگذرونه و هر دفعه که رفتم در حال خندیدن بود ان شاله همیشه لبت خندون باشه عزیز دلم.بقیه اتفاقات این چند وقت هم از این قرار است که دندون سوم در تاریخ 10/3 و دندان چهارم هم در تاریخ 27/3 رویت شدند.
تولد یکی یه دونه ما هم نزدیکه ولی ما بخاطر بابامهدی که امتحان داره و نیست یک هفته دیرتر برگزارش میکنیم خیلی استرس دارم و فکر میکنم که به هیچ کاری نمیرسم. البته دست تنها هم خیلی ولی من واسه پسرم تنهایی از پس هر کاری برمیام.
الان دیگه باید برگردم سر کارم سعی میکنم زود بیام.