پایاپایا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

تنها دلیل بودنم

غیبت موجه

1391/3/2 13:47
نویسنده : پگاه
284 بازدید
اشتراک گذاری

انگار قسمت نیست که من زود بیام اینجا و بنویسم .همه چیز دست به دست هم میده که ما نیایم.

از اول که بخوام بگم اینه که پسری ما مریض شده بود بدجوری. روزای خیلی بدی رو گذروندم تنها بدون مهدی با یه بچه مریض که نگاه تبدارش تمام وجودم رو آتیش میکشید. چند شب توی بیمارستان و خونه تا صبح پاشویه میکردم و فقط اشک میریختم بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم .وای حتی یاداوریش هم حالم رو بد میکنه.خدارو شکر گذشت و بعداز چند روز حالش خوب شد. بلافاصله بعد از مریضی پایا عروسی پسر دایی من بود که باز هم چند روز درگیر مراسمات اون بودیم. بلافاصله بعد از عروسی عمه سپیده پایا اومد خونمون برای خرید جهیزیه که بازهم چند روز در گیر اون بودیم. هفته پیش روز سه شنبه هم خیلی ناگهانی شوهر خاله عزیزم فوت کردن و هنوزم همه ما توی شوک این قضیه هستیم و زندگی هنوز حالت عادی به خودش نگرفته.

گذشته از این احوالات دیشب تولد من بود. شدیدا به یاد پارسال این موقع بودم.پارسال حامله بودم و تنها توی خونه.مهدی شیفت بود و مامان اینا هم جایی دعوت بودن. ساعت تقریبا 10 شب بود که زنگ زدن و وقتی در رو باز کردم دیدم مهدی و مامان اینا و پویان اینا(برادرم) با کیک و فشفشه روشن و گل پشت در ایستادن. اینقدر غافلگیر شده بودم که تا چند لحظه نمی دونستم باید چه عکس العملی نشون بدم.

دیشب اما هیچکس غافلگیرم نکرد.مهدی زاهدانه مامان اینا هم دل و دماغ این کارا رو ندارن و من مثل پارسال تنها توی خونه  اما امسال یه موش کوچولوی شیطون هم پیشم هست که باعث میشه دیگه هیچ چیز دیگه ای نخوام . عزیزترین من این روزا هم خیلی شیرین شده هم حسابی شیطون .با شروع چهاردست و پا رفتن هم که دیگه حسابی کارم در اومده و حتی یک لحظه هم نمیشه تنهاش گذاشت فکر میکنم دندونهای بالا هم دارن درمیان چون هر چیزی رو با شدت به دندوناش میکشه.

باورم نمیشه زمان انقدر زود میگذره این روزا همش توی حال و هوای پارسالم هنوز باورم نمیشه که دیگه حامله نیستم چه برسه به این که یک ماه دیگه پسرم یکساله میشه.

خدایا همیشه به خاطر همه چیز ازت ممنون بودم. شکرت خدای مهربونم خودت مواظب همه عزیزام باش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

سمیرا مامان آنیتا
3 خرداد 91 15:18
راستش منم باورم نمیشه که دیگه حامله نیستم

ای وای تولدت مبارک مامان خانومی بچه ها که باشن آدم دیگه هدیه چی میخواد بهتر از صدای خنده هاشون
تبش برای چی بود ؟ از همون ویروسی ها که آنیتا هم گرفته بود ؟ .. خدا رو شکر بخیر گذشت .. دست تنها خیلی سخته
پایای دوست داشتنی ام رو ببوس
این دفعه عذرت موجه بود ... دفعه دیگه با عکس بیا لطفا

مرسی عزیزم که به یاد ما هستی .
تبش هم از همون ویروسهای لعنتی بود
نسترن(مامان نیروانا)
4 خرداد 91 20:25
لیله الرغائب شب آرزوهاست چشماتو ببند آروم بگو خدایا من عاشق توا م وبه تو نیاز دارم به قلب من بیا!! شما هم مثل من این شب رو به دوستات یاداوری کن شاید که از باغ دعاشون یک گل هدیه بگیری به یادم باش
نازنین مامان آروشا
7 خرداد 91 15:49
سلام عزیزم تولدت مبارک خانومی. امیدوارم همیشه سلامت باشی. پایای گلم رو می بوسم.


ممنون گلم از لطفت
مهسا مامان مرسانا
20 خرداد 91 14:31
خانوم گل پگاه جونم تولدت مبارک ....الهی که همیشه شاد وتندرست باشی.....خدا رو شگر پسری خوب شد ....مواطبش باش....وای منم باورم نمیشه چقدر زود گذشت دوران بارداریم.....یادش بخیر...


ممنونم عزیزم مرسانای عزیزم رو هزارتا میبوسم