تولدت
یک فوت دیگر و اینبار سه شمع کوچک که با یک فوت تو دود میشوند و می روند که خدا میداند تمام زندگی ام به همین فوت تو بند است
وبیچاره دلم...
بیچاره دلم که به رسم این چند سال مرور میکند لحظه های بودنت را و باور ندارد این بی وفا چشمانم را که دیدند و نگه نداشتند برای روزهای دلتنگی ام
بیچاره دلم که نمیداند از آن روز که دوشمع فوت کردی تا امروز چگونه گذشت چگونه یکسال لحظه به لحظه نفس کشیدمت ولی یادم نمی آید بوی نفس های دو سالگی ات را. چگونه یکسال است که شیره جانم را نمیخوری و من هنوز از دلتنگی نمرده ام چگونه یکسال است که دست کوچکت موقع خواب روی صورتم نیست و من باز هم هرشب میخوابم.چگونه باور کنم بزرگ شدنت را مادر که من هنوز تشنه روزهای گذشته ام
بیچاره دلم که نمیداند چطور خود را قربانی هر دم از بودنت کند نمیداند چطور این حجم عشق و هیجان را در خود جا دهد و چطور دوام بیاورد و دیوانه نشود از این همه مهربانی و شیرین زبانی
عزیزترینم سالروز آمدنت بر من و پدرت هزاران هزار بار مبارک است . امیدوارم روزی را ببینم که تو هم طعم این روز و این حس زیبا را خواهی چشید
بالندگی ات مستدام باد عزیز دلم.خدایا همیشه شکر