بازگشت به خانه
مهدی جون بالاخره اومد و ما برگشتیم خونه خودمون.توی دو هفته گذشته خیلی کارا کردیم.مثلا خونه تکونی تقریبا انجام شد و خریدهای عید هم بیشترش تموم شدالبته به لطف حراج بنتون.
پایا جون ما هم این روزا کلی تغییر کرده و هر روز مارو متعجب میکنه حسابی باباییه و تا باباش رو میبینه چنان از ته دل می خنده و خودش رو لوس میکنه که قند توی دل باباش آب میشه.با روروئکش تمام خونه رو می چرخه و هرچیزی که دم دستش باشه رو پرت میکنه و با صدای افتادن و شکستن هم اصلا به روی خودش نمیاره ولی مهدی طفلک که عطسه میکنه آقا پایا میترسه و گریه میکنه.یه کار جدید هم یاد گرفته اینکه مثلا چشمک میزنه وقتی براش چشمک میزنیم اونم بینیش رو جمع میکنه و چشماش رو ریز میکنه.عسل مامان این روزا بای بای کردن هم یاد گرفنه و مدام داره این کارو انجام میده حتی وقتی هم که میخواد بخوابه اول بای بای میکنه و بعد چشماش رو میبنده.مهربون من صبح وقتی که من میرم معمولا خوابه و وقتی میرم که ببوسمش توی خواب لبخند میزنه و دستش رو میاره بالا تا صورتمو ناز کنه.
هر روز و روزی هزار بار خدارو به خاطر داشتنش شکر میکنم گاهی از خودم میپرسم ما قبل از پایا چطور زندگی میکردیم و احساس میکردیم خیلی خوشبختیم؟
خدایا به خاطر همه عزیزانم ازت ممنونم.