تولد بابا
نمیدونی چه لذتی داره بزرگ شدنت نمیدونی چه کیفی میده وقتی هر روز با یه حرف تازه غافلگیرمون میکنی. وقتی به روزهایی که کوچولوتر بودی فکر میکنم دلم میگیره از این همه شتاب زندگی ولی دیدن بزرگ شدنت هم لذتی داره که با دنیا عوضش نمیکنم.
پسر شیرین زبونم هر ثانیه و هر نفس بیشتر عاشقت میشم وبیشتر خدارو بخاطر داشتنت شکر میکنم.خدایا هزار بار شکرت بخاطر این طوطی شکر شکن.
چند روز پیش داشتی پاپ کورن یا به قول خودت پشیلا(پفیلا)میخوردی و راه میرفتی که از دستت افتاد و ریخت روی زمین یهو زدی توی صورت خودت و با یه لحن با ناز و عشوه گفتی ههههههیییییییییی خاک بر سرم! انقدر خوشگل گفتی که نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم و با صدای بلند میخندیدم و میچلوندمت.قربونت برم این حرفا رو از کجا یاد گرفتی ؟
اما دیروز..................
دیروز تولد بهترین بابای دنیا بود و ما دو تا تصمیم گرفتیم غافلگیرش کنیم البته به زور تونستیم یه بهانه بیاریم تا دوتایی بریم بیرون.وای نمیدونی چه حسی داشت خرید رفتن با تو . تمام مدت با هم مشغول حرف زدن بودیم و چقدر با دقت به حرفهای هم گوش میکردیم توی هر فروشگاهی که میرفتیم نظرت رو میپرسیدم و تو هم خیلی جدی نظر میدادی طوری که همه کسایی که اونجا بودن تعجب میکردن و می ایستادن تا مارو نگاه کنن.مثلا یه چیزی انتخاب کرده بودم ازت پرسیدم پایا به نظرت بابا از این خوشش میاد؟ تو هم خیلی جدی و متفکر گفتی :آره خوشش میاد بابا از اینا نداره. دورت بگردم با این حرف زدنت.
خلاصه کادو و کیک و فشفشه خریدیم و رفتیم خونه توی آسانسور شمعها و فشفشه رو هم روشن کردیم و بابا که در رو باز کرد کلی متعجب شد و خوشحال .تو هم که یکسره بالا پایین میپریدی و تولد مبارک میخوندی.محض رضای خدا یک بار هم نذاشتی بابا شمعها رو فوت کنه.تا روشن میکردیم میگفتی بابا مباوب(مواظب)باش میسوزی گریه میکنی ها...پایا بلده فوت میکنه.بعدش هم خودت رو تشویق میکردی و میگفتی هورا تبلد بابا مبالک.
منم تولدت رو تبریک میگم بابای مهربون الهی همیشه سالم و سلامت کنارمون باشی.
روزهای قشنگ داریم با هم اگر عوامل خارجی اجازه بدن.نمیدونم همه کار مملکت داره روی روال پیش میره فقط مشکل ساعت کاری ما بود که باید اضافه میشد؟ببخش منو عزیز دلم از این به بعد روزی دو ساعت بیشتر اداره میمونم.دارم فکر میکنم که ارزشش رو داره این همه دوری از تو؟نمیدونم واقعا موندم چکار باید بکنم؟