پایاپایا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

تنها دلیل بودنم

دلم تنگه

1392/6/10 9:47
نویسنده : پگاه
505 بازدید
اشتراک گذاری

یادته گفته بودم بخاطر تو هرکاری میکنم؟یادته گفته بودم جلوی همه دنیا می ایستم تا تو به خواسته ات برسی؟یادته گفته بودم هر وقت از هرچی دلت گرفت به من بگو تا دنیا رو بهم بریزم و خودم همه غمهات رو بدوش بکشم؟یادته گفته بودم هرجا احساس کردی داری کم میاری فقط کافیه به من فکر کنی تا بیام و مثل یه کوه...نه محکم تر از کوه کنارت باشم و بخاطرت بجنگم؟یادته؟

باور کرده بودی حرفهامو؟باور کرده بودی که تو همه چیز مادرتی؟ باور کرده بودی که هر لحظه اراده کنی حاضرم برات بمیرم؟ باور کرده بودی؟

چرا با من و خودت اینکارو میکنی؟چرا اینقدر صبوری میکنی دردت بجونم؟چرا هیچی نمیگی همه زندگی من؟چرا چند روزه تا به در مهد میرسیم حالتت عوض میشه؟چرا اینقدر بیصدا لبهات رو روی هم فشار میدی و آروم اشک میریزی؟آخ پایا..........

چقدر گفتم تو مثل من نباش.چقدر گفتم تو مثل من توی دلت نریز.چقدر گفتم....نه در واقع نگفتم.هیچ وقت نگفتم .به هیچ کس نگفتم.ولی اینبار میخوام بگم .بخاطر تو میخوام بگم.به تو میخوام بگم.

پسرم،عزیز دلم،بهونه نفس کشیدنم،عزیزترینم،هیچ وقت بخاطر هیچ کس ناراحتیت رو توی دلت نریز.حرف بزن.داد بزن. همه رو مقصر کن.همه جارو بهم بریز.فقط دیگه اونجوری گریه نکن.حداقل با من حرف بزن من رو مقصر بدون سر من داد بزن ولی چمشهاتو دیگه اونجوری نکن.دلم  داره میترکه خدایا خودت کمک کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

ماری
12 شهریور 92 3:02
وااای عزیزم ..الهی ...من که میدونم هیچ چیزی سنگین تر و تلخ تر از بغض یک بچه پاک و معصوم نیست ...الهی هیچ وقت غم سراغت نیااد پایا جان...عزیزدلم مامان مهربونت رو همیشه همدم و تکیه گاه بدون ...مرد کوچک و مهربون میبوسمت


ممنونم عزیزم از مهربونیت
مامان ياشار
14 شهریور 92 0:19
الهي بگردمت پگاه جون، فداي دل تو و دل پسر كوچولوي نازنينت. سعي كن هي بهش يادآوري كني كه هر چي ميشه رو بياد بهت بگه. الهي قربونش برم آخه از چي ممكنه ناراحت شده باشه


فدات بشم عزیزم والا خودمم موندم
زهره مامي ژوان
14 شهریور 92 1:00
واي من قربون اشكهاش برم، چرا ؟ مگه تو مهد چي شده؟ خدا نكنه دل كوچولوش غم داشته باشه....


خدانکنه عزیزم
مامان جانان و آوا
17 شهریور 92 11:38
واي دركت مي كنم... منم گريم گرفت... چند وقته كه پايا جون مهد مي ره ؟


از یکسالگی مهد میره ولی نمیدونم این چندوقت چی شده.مرسی که سرزدی فرشته ها رو ببوس
شیما مامان درینا
17 شهریور 92 11:48
عزیز دلم خیلی درد خیلی سخته دیدن اشکای فرشته کوچولو که نمیدونه برای چیه امیدوارم با هر خصوصیاتی که هست قدرت حل مسائلشو در آینده مثل مامانش داشته باشه


ممنونم عزیزم از لطفت
مامان رقیه
30 شهریور 92 11:40
خدایا یعنی من اسم مهد میشنوم دلم کباب میشه
4سال شده پویامو میبرم مهد و هر روز سر من داد میزنه هر روز اشک میریزه جیغ میزنه
خانومی .عزیزم . خوش به حالت که دلبندت آرومه . میدونم اونجوری هم دلت کبابه
چرا اصلا باید خانوما برن سرکار؟ ای خدااااااااا .دلم به ادازه یه دنیا هم دردته میدونی؟تازه دیدم وبلاگتو میرم بقیه رو بخونم


ممنونم عزیزم وقتی اینارو میخونم آروم میشم.ممنون که اومدی